نوشته شده توسط : راز

صحنه زندگی مانند صفحه شطرنج است اگر به این صحنه با دقت کامل نگاه کنی میبینی گاهی در این عرصه پیکره سربازی ضعیف خونین و مالین بر زمین افتاده گاهی سرداری بلند بالا ،قوی و صاحب نام به خون خود در غلطیده و زمانی پادشاهی قدر قدرت و قوی شوکت در این وادی به خاک مذلت افتاده پس چرا ما در زندگی همیشه سعی می کنیم از راه نادرست به مراد و مقصود برسیم سعی می کنیم سر همدیگه رو کلاه بذاریم دوستی عشق محبت از بین ما رخت بر بسته دیگه از اون صفا و صمیمتهای ٣٠ یا ۴٠ سال پیش هیچ اثری نمونده  مردم چقدر بهم نزدیک بودن همسایه ها مثل فامیل در کنار هم زندگی می کردن دائم به فکر هم بودن با خنده یکدیگر شاد میشدن و با گریه همسایه غصه میخوردن چی شد که ما به اینجا رسیدیم و آیا میتونیم دوباره برگردیم به اون سالها نمیدونم ....


 



:: بازدید از این مطلب : 460
|
امتیاز مطلب : 172
|
تعداد امتیازدهندگان : 52
|
مجموع امتیاز : 52
تاریخ انتشار : 21 مرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : راز

آسما ن به زمین نگاه کرد

فرشته ها در زمزمه ی محبت بودند

فرشته ی مهربانتر کودکان را نشان داد

او به زمین آمد میان کودکان کودکی را دید

دید که این کودک همه چیز را نوازش می کند

پرسید

اینهمه مهربانی برای چیست؟

کودک با لبخند،فرشته را هم نوازش کرد

نوازش کرد و گفت

من چشمهایم راجا گذاشته ام

من دنیا را نوازش می کنم

ودراین میان نوازش خدا را هم می بینم

من سجده گاهم را با دلم پیدا می کنم

من دلم را به آسمان پیوند داده ام

یکرنگی مرام من است

فرشته اورا بوسید وبه آسمان پرکشید

به بقیه فرشته ها گفت کودکی را دیدم

پاکتر از همه فرشته ها



:: بازدید از این مطلب : 448
|
امتیاز مطلب : 145
|
تعداد امتیازدهندگان : 45
|
مجموع امتیاز : 45
تاریخ انتشار : 16 مرداد 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد